مریم شیعه | شهرآرانیوز؛ هوای کوهستان رو به سردی میرود. نور کمجان عصرگاهی، لایهلایه روی پیچوخم جاده افتاده است. مهدی بعد از جلسه طولانی قرارگاه در باختران، راه افتادهاست تا خودش را به مقر لشکر در سردشت برساند. کنار دست او، برادرش، مجید، نشسته است. مجید، رزمنده اطلاعاتوعملیات تیپ ۲ لشکر۱۷ است. از «دوپازا» و مسیرهای نفوذ حرف میزنند؛ از کانالی که باید امشب دوباره دیدبانی شود. غرق گفتوگویند. باد شدت میگیرد و صدای خودرو در خلأ جاده گم میشود.
هنوز زمان زیادی از حرکتشان به سمت مقر نگذشتهاست که سایههای کوچک و بزرگ روی سینه تپه میلغزند. مهدی متوجه جابهجاشدن سنگها میشود. سر میچرخاند و به لحظهای طولانیتر از همیشه نگاه میکند. دست به بیسیم میبرد و هنوز جملهاش تمام نشده، دهانه جاده میبارد. صدای رگبار و تکتیر از روی کوهها و تپههای مجاور، لحظهای خاموشی ندارد. با نهایت سرعت میرانند تا از تیررس تفنگها خارج شوند که روی قوس تپه، یک نفر با آرپیجی ظاهر میشود و درست چند لحظه بعد، شلیک میکند.
کابین ماشین غرق نور میشود. چرخها روی شن میلغزند و دنیا به فاصلهای به اندازه یک پلکزدن تار میشود. مهدی در یک عصر خزان و در آبانماه۱۳۶۳ جایی در میانه جاده بانه به سردشت و در کمین گروهکهای مسلح به شهادت میرسد. فرمانده لشکر۱۷ در بیستوپنجسالگی و به همراه برادرش، مجید، به شهادت میرسد و این آخر خط مهدی و آغاز ماندگاری او در تاریخ معاصر کشور است.
از کودکی عاشق پزشکی بود. وقتی با رتبه۴ در دانشگاه علوم پزشکی شیراز پذیرفته میشود، خانه غرق در شادی است. بااینحال وقتی صدامحسین به خاک ایران دستدرازی میکند، با پشتسرگذاشتن یک دوره فشرده نظامی، خودش را به خط مقدم میرساند. تمرکزش را روی محورهای نفوذ دشمن میگذارد.
او دزفول و سوسنگرد را خطبهخط و خیابانبهخیابان میشناسد. وقتی تیپ۱۷ علی بنابیطالب (ع) را میسازد، خیلی زود این واحد به لشکر۱۷ تبدیل میشود؛ لشکری که در چندین عملیات حساس، گرهگشای جنگ میشود. در «بیتالمقدس» حوصله نقشهخوانی و شجاعت نزدیکشدن به خط دشمن را با خود میآورد.
در عملیات «رمضان» وقتی لحظهها تلخ میشود، نیروها را با زبان عقل و صبر دوباره سرپا میکند. در عملیات «محرم» روی همین مرزهای جنوب، از موسیان و دهلران تا محورهای گلی اطراف، شناسایی را آنقدر وسواسگونه پیش میبرد که ضربه دقیق بر پیکر دشمن بنشیند. بعد در «والفجر»ها و «خیبر» نقشآفرینی میکند. او مواجهه با هور و آبراههها، ستونهای شبانه و عبورهای بیصدا را برنامهریزی میکند.
فرماندهی برای او «دیدن» است. عادت دارد از لبه خط گزارش بگیرد، ببیند، پرسهزنی کند و صدای بیسیم را آنقدر پایین بیاورد تا صدای باد را بشنود؛ او حتی میخواهد بداند گردوغبار از کدام محور برخاسته است. زیردستان، از خونسردیاش جان میگیرند و بالادستیها، از نظم و قطعیتش آسودهخاطرند. اگر مهدی بگوید میشود، پس حتما میشود.
حاجعبدالرزاق کتابفروشی داشت. «شهید مهدی زینالدین» از کودکی با بوی صفحات تانخورده کتاب بزرگ شد. کودکیاش میان قفسهها و جلدهای براق گذشت و پایه ابتدایی را بهسرعت و جهشی خواند. هر شب با خواهرش مسابقه کتابخوانی داشت. کتاب از دستان این خانواده جدا نمیشد.
قرآن را بیمعلم یاد گرفت. در نوجوانی، وقتی تبعید آیتا... مدنی او را به خرمآباد و بعد سقز کشاند، سیاست را با طعم خطر فهمید. بهخاطر نپذیرفتن حزب رستاخیز از دبیرستان اخراج شد. باوجوداین از درس جا نماند و در رشته علوم پزشکی دانشگاه شیراز پذیرفته شد. خانواده، بهسبب فعالیتهای سیاسی پدر، ناگزیر به کوچهای پیاپی بودند.
سرانجام در قم جا گرفتند؛ همانجا که مهدی درکنار چهرههای انقلابی، راهی را انتخاب کرد که به سپاه، سپس به جبهه ختم شد. در انقلاب، ابتدا در ردههای اطلاعاتی فعال بود؛ بعد به جبهه رفت و در مدت کوتاهی، با دقت و جسارت، از مسئول اطلاعات تا فرماندهی تیپ، سپس لشکر پیش آمد. مهدی زینالدین در عملیات محرم، نقش دقیقدیدن و درستزدن را بهخوبی ایفا کرد.
پس از تلخی شکست عملیات رمضان، او با شناساییهای وسواسگونه و بازآرایی محورها، روحیه نیروها را برگرداند. در جغرافیای گلآلود دهلران و موسیان، هر پستیوبلندی را مثل جملهای از نقشه خواند و ساعت درگیریها را طوری چید که ضربه شبانه، خط دشمن را بشکند. پیشروی یگانهایش تا مواضع اطراف زبیدات، ثمره همین جمع عقل و جسارت بود.
در خط مقدم، همرزمان او، کسی را میدیدند که اول خودش جلو میرفت و بعد دستور پیشروی میداد. همین ترکیب عقل و دل بود که نامش را به حافظه جمعی سپرد. او ۲۷آبان۱۳۶۳ در مسیر بهسمت سردشت به شهادت رسید. پیکرش در گلزار علیبنجعفر (ع) قم آرام گرفت و نامش کنار عملیاتهایی مانند محرم، بیتالمقدس، رمضان، والفجر و خیبر و در روزهایی که کشور به او نیاز داشت، باقی ماند.
در «مجنون» دوربین به قلب عملیات خیبر و جزیره مجنون میرود و برشی فشرده از زندگی برادران شهید مهدی و مجید زینالدین را روایت میکند. کارگردانی مهدی شامحمدی و تهیهکنندگی عباس نادران بر فیلمی سوار است که محصول سازمان اوج است و از ۱۶مهر۱۴۰۴ اکران عمومیاش را آغاز کرده است.

موسیقی مجید انتظامی با ریتم طبلهای جنگ گره میخورد و ضربان صحنهها را میسازد. در نقشهای شاخص، سجاد بابایی (در قامت مهدی زینالدین) حضور دارد و در کنار او حسام منظور، بهزاد خلج و شبنم قربانی تصویری انسانی از رزم، برادری و تصمیمهای مرزی خلق میکنند. فیلم با طراحی میدان نبرد و قابهایی نزدیک به چهره، خطر و تردید را همزمان نشان میدهد؛ گلوله و آبراهه، مه و مین، همه در خدمت روایتی است که قهرمانی را از شعار بیرون میکشد و به زیست روزمره میبرد.
«مجنون» در فجر۴۲ توجهها را جلب کرد و جایزه بهترین فیلم و چند سیمرغ بازیگری و موسیقی را بهدست آورد؛ اکنون در سالن تاریک سینما، شما را تا لبه اروندرود میبرد؛ جایی که تصمیم، معنای دیگری پیدا میکند. فیلم از مسیر کمینها و آبراههها تا تصمیمهای مرزی رفتن و ماندن پیش میرود و روایتش را بر برادری، مسئولیت و انتخاب فداکاری بنا میکند.